-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1384 10:17
تا حالا فکرشو کردی؟ چه خوب میشه که برگردی! من تموم قصه هام قصه توست اگه غمگینه اون از غصه توست یه دفعه مثل یه آهو توی صحرا رمیدی بس که چشم تو قشنگ بود گله گرگ ندیدی دل نبود توی دلم تو رو گرگا نبینن اونا با دندون تیز به کمینت نشینن الهی من فدای تو چیکار کنم برای تو؟ اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو؟ یه دفعه مثل...
-
عید اومده!!!
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 14:07
خلاصه اومدم با هزار بدبختی خودمو رسوندم تا بگم من بی معرفتم ؛ما بی معرفتیم شما دیگه چرا؟؟؟ رفتیم تو سال جدید سال ۸۴ و من همین جور به کنکور نزدیک میشم؛می دونم رشته مورد علاقه ام رو قبول نمی شم اما شما واسم دعا کنید سال نو مبارک به امید اینکه امسال همه به آرزوهای بزرگ و کوچیکمون برسیم.نیستم اما یادتون همیشه با منه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1383 22:01
چو گلها سرا پا نشاط و شوری تولدت مبارک! دقیق دقیق یکسال پیش این صفحه متولد شد و مهمتر از اون هجده سال پیش تو به دنیا اومدی! نمیدونم چی بگم تا همه اون چیزی که تو ذهن و قلبم میگذره رو راحت بیان کنم. فقط میتونم بگم از داشتنت خوشحالم. شاید این صفحه بیانگر کامل زندگی ما نباشه که واقعا هم اینجوریه اما یه دریچه هرچند کوچیکی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1383 21:36
میدونم خیلی زیادی واسه من همیشه عادتمه کم نمی خوام ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمنماه سال 1383 18:52
من اینجام! هر بار میام اینجا به خودم قول میدم هفته ای یکی دو بار صفحه رو به روز کنم. اما بعد از هر به روز کردنی یکی دو هفته طول میکشه تا برگردم بنویسم. اکثرا هم که میام در مورد غیبت برو بچس مینویسم. واقعا جاش تو نت خالیه! خاطرات قشنگی تو نت با هم داریم. خوشحالم از اینکه این روزا داره مثل برق و باد میگذره. خودمونیم...
-
امتحانا هم تموم شد
دوشنبه 28 دیماه سال 1383 21:52
خوب امتحانای طلی هم تموم شد و دیگه کم کم داره به کنکور نزدیک میشه. این کنکور هم واقعا مصیبته. اون روزی که از دست کنکور راحت شدم و فهمیدم که چه دوران مزخرفی رو گذروندم فکر نمیکردم که یه بار دیگه آقای کنکور خفت ام کنه. خیلی امیدوارم که اگه طلی حواسش پرت نشه و زیاد به من فکر نکنه و غصه منو نخوره و اگه من بچه خوبی باشمو و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 دیماه سال 1383 10:06
از موقعی که امتحانای طلی شروع شده ما هم زدیم به دیوونگی و هی با هم می ریم بیرون! هم وقتی واسه امتحان میخواد بره مدرسه من میبرمش هم موقعی که میخواد بیاد. تازه وقتی میخوام بیارمش یه ساعتی باهم دور میزنیم. و میریم پاتوق همیشگی شیر موز میخوریم. قابل توجه اینکه تو این شهر کوچیک که همه همدیگرو میشناسن اینجور رله رفتار کردن...
-
از نو
دوشنبه 7 دیماه سال 1383 18:01
یک اتاق اندازه ی تو از نو کشف عطر تازه ی تو از نو یک دهان ترانه ی خط خورده تشنه ی آوازه ی تو از نو با تو از نو از نو از نو از نو از نو دوباره ساده شدن سبک شدن با تو پریدن دوباره بسته شدن تا شدن و از تو شکستن دوباره شب کشی و تا سحر از نو بی تو رفتن باز ترانه ی من از تو دوباره بغض تو از من باز یک گریه ی سیر از نو از نو...
-
عجیبا غریبا!!
یکشنبه 22 آذرماه سال 1383 22:17
بعد از مدتها وبگردی کردم بعد از مدتها تو وب لاگها نظر دادم. بعد از مدتها خبرهای خوب خوندم. یکیش اینکه آوات و هیوا دارن نی نی کوچولو میارن! خیلی خوشحال شدم. نکته جالب اینکه خیلی ها که قبلا لینک مارو تو وبشون گذاشته بودن اونو بر داشتن. البته حق هم داشتن دیدن ما خیلی گشادیم از خیر ما گذشتن! حالا ما دوباره شروع میکنیم! یه...
-
بابا تحویل بگیرین!!
جمعه 20 آذرماه سال 1383 19:16
آقا ما تصمیم داریم اینجا رو فعال کنیم! از همینجا همه دوستان و آشنایانو تهدید میکنیم اگه ما رو تحویل نگیرن می ریمو پشت سرمونو هم نگاه نمیکنیم. شرایط تحویل گرفتن: اولا شما دوست عزیز باید حتما در این یادداشت نظر داده و قول بدین که بازهم اینجا بیاین و در یادداشتهای بعدی هم نظر خواهید داد. دوما اگر خیلی میخواهید ما را آدم...
-
اولین دیدار!
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1383 18:55
هیچوقت نمیتونم هیجان اون روزی که اولین بار طلی رو دیدم فراموش کنم! حس قشنگی داشتم. همش میترسیدم گند بزنم. کلا خجالتی هستم. ترس اینکه دستو پام شروع کنه به لرزیدن و یا صدام شل باشه ترس تو وجودم انداخته بود. قرار تو یک کافی نت معروف شهر بود. خوبیش این بود که همه کابینها پارتیشن بندی و تفکیک شده بود. و هیچکس ما رو نمیدید....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبانماه سال 1383 00:40
یک ساله شدیم! وقتی به گذشته فکر میکنم لحظات خوشگلی جلو چشم میاد که آدم یه جوری میشه. یه حس قشنگ که غیر قابل وصفه. و وقتی به جلو نگاه میکنم میبینم راه سختی در پیش داریم. پنج ساله دیگه٬ ده سال دیگه٬ بیست سال دیگه و ... خیلی باید جالب باشن. پارسال همین موقع بود که طلی با من دوست شد. برای من دوست شدن با این آدم سر سخت یه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1383 22:09
یه جورایی دارم تنهایی رو حس میکنم. خب همیشه تو یه سری مسائل عاطفی خاص بودم و این منو داره بیچاره میکنه. جمعه ها و غروباش مدتها بود برام دلگیر نبود اما حالا دوباره دور و برم میپلکه. یه جمله باحال یه جا خوندم که کلی تکونم داد: تقدیم به کسی که نفهمید که چرا نفهمیدم! کاش من فهمیده بودم!کاش وقتی من نفهمیده بودم لا اقل اون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 18:42
اومدم ببینمت دریغ از یک نگاه مهربون و لبخند زیبا. برات گل رازقی از حیاط خونه کنده بودم. اومدم تا شاید با لبخندت منو ببخشی دریغ از یک نگاه مهربون و لبخند زیبا. اومدم تا شاید بتونم با نگاه ازت معذرت بخوام دریغ از یک نگاه مهربون و لبخند زیبا. اومدم اما تو نگام نکردی! حتی لبخند هم نزدی! تو اون لحظات سرعت ماشینو زیاد کردم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 شهریورماه سال 1383 22:25
چیکار کنیم این صفحه دوباره فعال بشه؟ چیکار کنیم دوباره همه بخوننش؟! چیکار کنیم دوباره ما توش خوب بنویسیم؟ شما بگو!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 20:19
یه دل می گه برم برم یه دلم میگه نرم نرم طاقت نداره دلم دلم بی تو چه کنم!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مردادماه سال 1383 19:41
دوست دارم دوست دارم وقتی میشه اینجا راحت حرف زد چرا نباید گفت دوست دارم؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مردادماه سال 1383 09:12
خیلی ها میگن وقتی میخوای زن بگیری باید ماشین داشته باشی خونه داشته باشی کار داشته باشی و حتما سربازی رفته باشی. همه اینا رو قبول دارم اما تو مملکت ما که همه چیز درپیتیه و هیچ چیز سرجای خودش نیست مطمئنا این شرایط موقعی به دست می یاد که طرف ۴۰ سالش بشه و دیگه اون موقع نه شور و حرارتی واسه ازدواج هست و نه انگیزه ای. تازه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مردادماه سال 1383 21:00
ترا من چشم در راهم که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم. شبا هنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛ در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مردادماه سال 1383 20:14
خیلی بده بی دلیل اونی که دوسش داری باهات قهر باشه و بعد مدتها ببینیش اما یه نگاتم نکنه!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 20:30
این ساعت و این روز رو هیچوقت فراموش نمیکنیم! **** پ.ن: اینو فعلا داشته باشید. دوباره میام!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 تیرماه سال 1383 19:05
دوستت دارم ،دوستم داری و این زیباست زیبا تر از ماهی قرمز توی تنگ بلور زیباتر از آسمونه آبی بالا سرمون حال عجیبی دارم نمی دونم قراره چی بشه!همه حرفها تو یه محدوده زمانی گفته میشه ، بعد نوبت مامان که چطوری دل بابا رو به دست بیاره چطوری آسمون ریسمون به بافه تا بره سر اصل مطلب و تازه میرسیم به قسمت حساس!!! خیلی می ترسم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 تیرماه سال 1383 19:37
به به! میبینم که خلاصه بعضیا اومدن اینجا و نوشتن! نمیتونم خوشحالیمو از این اتفاق پنهان کنم. ایشالا این حضور دلگرم کننده تداوم داشته باشه. در یادداشت قبلی طلی خانوم فرمودن اینجانب در جو بوده و گفته ام ۷ میلیون میدهم و سئوالات دانشگاه را برایش خریداری مینمایم. جا دارد از همین تریبون اعلام کنم اینجانب به هیچ وجه در جو...
-
کنکور!
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1383 14:15
امروز مثل خیلی از شماها کنکور دانشگاه آزاد داشتم.از دیشب دلهره داشتم و با دختر داییم که سومین سال بود کنکور میداد هم درد بودم. بیشتر دلهره من برا این بود که امسال انقدر استرس دارم سال دیگه که تازه میرم پیش حتما راهی قبرستون میشم! دیشب از نا امیدی من و هستی(دختر داییم)برا اینکه از اون حال و هوا در بیایم باهم شوخی می...
-
ما بی معرفتیم شما ببخشید!!
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1383 15:18
سلام به همه دوست های خوبمون که تو این مدتی که ما نبودیم می اومدن و با نظراتشون مارو خوشحال می کردن. مدتی بود خونمونو آب و جارو نکرده بودم و الان اومدم تا یه دستی به روش بکشم.خانوم خونه که نباشه از این بهترم انتظار نمی ره من و موحی تصمیمون رو گرفتیم و می خوایم هرچه زودتر قاطی مرغ ها بشیم اما یه مشکل بزرگ داریم!اونم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 21:29
زنده ایم! خوشیم! با هم هستیم. دعوا نمیگیریم! ناخونامونو کوتا میکنیم! شلوغ نمیکنیم!دوست داریم با هم باشیم! فقط نمیدونم چرا اینجا نمیایم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1383 11:49
بیست و سه سال پیش در همین روز پنج شنبه ساعت پنج بعد از ظهر من به دنیا اومدم. دقیقا یادمه از سال ۶۸ که اون موقع من کلاس دوم دبستان بودم هیچوقت تولد نگرفتم. (به خاطر مرگ آقای خمینی) البته همه اعضای خانواده تو خونه ما جمع میشدن اما هیچوقت تولد واقعی نبودن. البته اون موقع همیشه حالم گرفته میشد و به این بدشانسی ام لعنت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 خردادماه سال 1383 16:27
واقعا نمیدونم چی بگم! حتی نتونستم بیام اینجا و بگم زنده ایم! یه جوری شدم. از وقتی طلی کامپیوترشو تعطیل کرده اینجا هم به نوعی تعطیل شده. منم که همیشه تنبلی جزو لاینفک زندگی ام بوده نتونستم اینجا رو زنده نگه دارم. الان خرداد ماهه و فصل امتحانات مدارس و طلی این روزها درگیر درس و مکتبه و تا بیست و ششم خلاص میشه. برنامه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1383 08:48
نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد!با اینکه سوژه های خوبی تو این مدت از ذهنم گذشته اما با یه بی تفاوتی حاد در زمینه نوشتن روبه رو شدم. حتی تو خوندن هم تنبل شدم. خیلی دوست دارم بدونم چرا! اما هرچی زور زدم نفهمیدم! *** پ.ن : اندکی رویا هم بد نیست! این مطلبو واسه وارش نوشتم. خودم خیلی ازش خوشم اومده!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1383 19:02
آدمی که دلش و احساسش بر عقل و منتقش غلبه کنه خر تشریف داره! پس من خرم!!!!! موحی از من دلگیر نشو هیچوقت طلی اونی که دوست داره تا همیشه