اولین دیدار!


هیچوقت نمیتونم هیجان اون روزی که اولین بار طلی رو دیدم فراموش کنم! حس قشنگی داشتم. همش میترسیدم گند بزنم. کلا خجالتی هستم. ترس اینکه دستو پام شروع کنه به لرزیدن و یا صدام شل باشه ترس تو وجودم انداخته بود.  قرار تو یک کافی نت معروف شهر بود. خوبیش این بود که همه کابینها پارتیشن بندی و تفکیک شده بود.  و هیچکس ما رو نمیدید.

 

اولش دم در که  منتظر بود شکیبا خیلی کمکم کرد. شکیبا دوست صمیمی اش بود. اومد جلو و خیلی راحت سلام علیک کرد و ترسمو ریزوند تا راحت تر بتونم با طلایه صحبت کنم. خیلی روز جالبی بود.

 

حالا تو کابین کافی نت بودیم. من دست زیر چونه اونو نگاه میکردم و طلی در حالی که لپ  گلی شده بود آسمونو دید می زد.

 

خیلی دوست داشتنی به نظر می رسید مهربونی از چشماش موج میزد.

 

سعی کردیم همه روزهای خاصمونو در حافظه ماندگار کنیم. حس اینکه پارسال چنین روزی اولین دیدار رو در رو مون بوده از عسل شیرین تره وقتی به جلو و آینده نگاه میکنیم. دلم میخواد همه چیز همونطور که دوست داریم جلو بره.  دلم میخواد مشکلاتمون از پیش رو بر داشته بشه.

 

طلی!
دوست دارم.

 

بیا با هم آواز زندگیمونو بخونیمو رقص کنیم.

 

با چشات اگه نگام کنی!

با صدات اگه صدام کنی!

به خدا خرابت میشم ای وای! ای وای ای وای! ای وای!

 

میدونم اسیرت میمونم اینو دو تا چشمات میدونن

میدونن عاشقتم من ای..........

 

پ . ن : نهم آذر اولین دیدار ما بود که به دلایل خنگیت مزمن هر دومون  فکر کردیم دوازدهم اولین دیداره ما بوده! چه خوبه آدم تو اشتباهاتش هم تفاهم داشته باشه!

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آرتا پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 08:04 ب.ظ http://darkness.blogsky.com

عجب تفاهمی !!
تقویم جالبی داریداااا
مبارک باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد