بیست و سه سال پیش در همین روز پنج شنبه ساعت پنج بعد از ظهر من به دنیا اومدم. دقیقا یادمه از سال ۶۸ که اون موقع من کلاس دوم دبستان بودم هیچوقت تولد نگرفتم. (به خاطر مرگ آقای خمینی) البته همه اعضای خانواده تو خونه ما جمع میشدن اما هیچوقت تولد واقعی نبودن.

البته اون موقع همیشه حالم گرفته میشد و به این بدشانسی ام لعنت میفرستادم. اما دیگه این قضیه برام عادی شد و علاوه بر اون دیگه سن امم به تولد بازی نمیخوره هرچند  هنوز هم مزه داره اما خوب دیگه چه میشه کرد!

اما قضیه ای که بعد از ۱۸ سالگی همیشه توی تولدم درگیرش بودم و عصبی ام میکرد تنهاییم بود. احساس می کردم تبریک گفتن تولد از طرف یار تمام اون باری که از تولد نگرفتن رو خودم احساس میکردم  را از بین میبرد.

این آرزو پنج سال طول کشید. و امسال برای اولین بار اون حسو ندارم! چون همین الان طلی بهم تولدمو تبریک گفت و یک ساعت هم ازش کادو گرفتم! دستش درد نکنه!

دیروز یکی از دوستای قدیمی مو دیدم میگفت قیافت جا افتاده شده انگار پا به سن گذاشتی. این جمله رو امروز خیلی بهش دقت کردم. تو این بیست و سه سال خیلی چیزا دیدم خیلی کارا کردم و خیلی کارا رو هم نکردم. بهترین سرمایه ام صبوری و تحمل دردها و مشکلات بوده که حتی دوستام به خاطر بعضی از عکس العملهام  بهم  بی احساس میگن اما همیشه دردها رو به درونم ریختم و سعی نکردم با ناملایمات زندگی در ستیز باشم. یه جورایی باهاشون کنار اومدم و  ازشون رد شدم.

احساس میکنم دیگه اول راه نیستم و به وسطش رسیدم. مطمئنم روزهای سختی در پیش دارم اما دیگه بی تجربه نیستم تا راحت بشکنم. امیدوارم بتونم زندگی رو به شکل ایده آل تری ادامه بدم!
وقتی خوب در روز تولدت به یکی دیگه از خواسته هات رسیدی نمیتونی خوشحال نباشی! من امروز خیلی شارژم.

واقعا نمیدونم چی بگم! حتی نتونستم بیام اینجا و بگم زنده ایم! یه جوری شدم. از وقتی طلی کامپیوترشو تعطیل کرده اینجا هم به نوعی تعطیل شده. منم که همیشه تنبلی جزو لاینفک زندگی ام بوده نتونستم  اینجا رو زنده نگه دارم.

الان خرداد ماهه و فصل امتحانات مدارس و طلی این روزها درگیر درس و مکتبه و تا بیست و ششم خلاص میشه.

برنامه های خوبی واسه اینجا داره و قراره بیاد و دستی به سر و صورت اینجا بکشه. منم سعی میکنم پشتش باشمو  و باز اینجا رو مثل چندی قبل پر رونق کنیم.

تو این خونه دوست های خوبی رفت و آمد میکنن که با کم محلی ما باز هم اینجا میان و من خوشحالم هنوز دلگیری شون از ما اینقدر عمیق نشده که دیگه اینجا نیان.

این یادداشت اعلام زنده بودن ماست امیدوارم تاریخ یادداشت بعدی ام تا همین دو سه روز آینده باشه!