نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد!با اینکه سوژه های خوبی تو این مدت از ذهنم گذشته اما با یه بی تفاوتی حاد در زمینه نوشتن روبه رو شدم.  حتی تو خوندن هم تنبل شدم. خیلی دوست دارم بدونم چرا! اما هرچی زور زدم نفهمیدم!

***

پ.ن : اندکی رویا هم بد نیست! این مطلبو واسه وارش نوشتم. خودم خیلی ازش خوشم اومده!

آدمی که دلش و احساسش بر عقل و منتقش غلبه کنه خر تشریف داره!
پس من خرم!!!!!
موحی از من دلگیر نشو هیچوقت
طلی اونی که دوست داره تا همیشه

چرا نیستم!

 

اولا وقتی روح خونه نباشه میخوام اصلا خونه نباشه. پس اگه انتظار دارین طلی نباشه و محی بیاد و گولوپ گولوپ اینجا مطلب بنویسه خیال خامی کردین!

ثانیا گرفتارم! اگه فکر میکنید حتما یکی باید مدرک داشته باشه و سربازی هم رفته باشه و خصوصا زن(البته دختر) گرفته باشه بعد گرفتار بشه  نوچ! اینجوریا هم نیست! هم گرفتار کارم هم گرفتار لاوم هم گرفتار سایت!

اگه یه مقدار تند رفتم معذرت میخوام کلی ناراحتم از اینکه اینجا نمیام و حتی به صفحه هاتون هم نمیتونم بیام! خلاصه ازم دلگیر نشین! فقط فرصت بدین تا رنگین کمون شم!!

راستش مدتهاست میخوام برم دنبال فارغ التحصیلی. تیر امسال که بیاد دقیقا یک سالی میشه که دانشگاه تموم شده و هر هفته قراره برم تسویه حساب. اما خوب! یه مشکل هست که مخصوص پسراست و اون هم شاخ سربازیه! فعلا هر دری زدیم که دو دره کنیم نشده! از طرفی حکم حکومتی از طرف طلی دارم که سربازی نباید برم. خلاصه اوضاع در این زمینه هم یه جورایی قاطیه!

ببخشید که اینجا رو تبدیل به غم نامه کردم و همش سوزناک مینویسم! سعی میکنم درستش کنم!