ترا من چشم در راهم

که میگیرند  در شاخ تلاجن  سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم.

شبا هنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم.

 

خیلی بده بی دلیل اونی که دوسش داری باهات قهر باشه و بعد مدتها ببینیش اما یه نگاتم نکنه!!

این ساعت و این روز رو هیچوقت فراموش نمیکنیم!


****

پ.ن: اینو فعلا داشته باشید. دوباره میام!