واقعا نمیدونم چی بگم! حتی نتونستم بیام اینجا و بگم زنده ایم! یه جوری شدم. از وقتی طلی کامپیوترشو تعطیل کرده اینجا هم به نوعی تعطیل شده. منم که همیشه تنبلی جزو لاینفک زندگی ام بوده نتونستم  اینجا رو زنده نگه دارم.

الان خرداد ماهه و فصل امتحانات مدارس و طلی این روزها درگیر درس و مکتبه و تا بیست و ششم خلاص میشه.

برنامه های خوبی واسه اینجا داره و قراره بیاد و دستی به سر و صورت اینجا بکشه. منم سعی میکنم پشتش باشمو  و باز اینجا رو مثل چندی قبل پر رونق کنیم.

تو این خونه دوست های خوبی رفت و آمد میکنن که با کم محلی ما باز هم اینجا میان و من خوشحالم هنوز دلگیری شون از ما اینقدر عمیق نشده که دیگه اینجا نیان.

این یادداشت اعلام زنده بودن ماست امیدوارم تاریخ یادداشت بعدی ام تا همین دو سه روز آینده باشه!


نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد!با اینکه سوژه های خوبی تو این مدت از ذهنم گذشته اما با یه بی تفاوتی حاد در زمینه نوشتن روبه رو شدم.  حتی تو خوندن هم تنبل شدم. خیلی دوست دارم بدونم چرا! اما هرچی زور زدم نفهمیدم!

***

پ.ن : اندکی رویا هم بد نیست! این مطلبو واسه وارش نوشتم. خودم خیلی ازش خوشم اومده!

آدمی که دلش و احساسش بر عقل و منتقش غلبه کنه خر تشریف داره!
پس من خرم!!!!!
موحی از من دلگیر نشو هیچوقت
طلی اونی که دوست داره تا همیشه