هر روز بد تر از دیروز. روز به روز شرایط برای ما سخت تر میشه! مثلا ما با همیم. اما هفته ای یک بار هم همدیگرو از نزدیک نمیبینیم. با هم بودنو در یک کابین کافی نت فقط می بینیم که اگه کلاسی تعطیل بشه و یا فرصتی پیش بیاد بریم توش همدیگرو سیر نگاه کنیم. تازه نگاه سنگین پسر و دختری که مسئول کافی نت هستند همیشه دنبال ماست. اینها خیال میکنند ما درون کابین چه کارها که نمیکنیم! حتی یک لبخند بلند نمیتونیم به هم بزنیم و یا راحت و بدون دغدغه بگیم همدیگرو دوست داریم و دلمون واسه هم تنگ شده. همه چی باید قانونی باشه تا ضایع نشیم!!
معجزه گراهامبل هم که همیشه دوای درد ما نیست. تازه اونهم که گاهی پدر طلی تصمیم میگره چند روزی رو به دلیل کسالت در منزل باشه از دست میره و فقط میمونه اس ام اس! تکنولوژی جدید که باید و مجبوریم عاشقش باشیم و بهش نگیم بالا چشش ابروست!
قبلا هم گفتم قدم زدن برای ما رویاست و الان هم با هم بودن غیر قابل دسترس! شهر کوچک هم قدرت هیچ مانوری به ما نمیده.
من به جهنم حال طلی هر روز بدتر از دیروز میشه و به قول خودش هر روز به گلای بالشش آب میده! و این بیشتر منو دیوونه میکنه!
یکی ما رو درک کنه! به خدا ما سیاسی نیستیم و دم از آزادی های اجتماعی و ... نمیزنیم. ما دو نفر به نظر شما نظم جهانی و مملکتی رو به هم میزنیم؟ یا باعث میشیم امریکا تحریم های جدیدی بر علیه ایران اعلام کنه؟
تو رو خدا یکی راه پیش پامون بزاره...
یک- دیشب خواب دیدم دارم روزنامه شرق میخونم و وبعد به یک مطلب در مورد وب لاگ های فارسی رسیدم و با ولع شروع به خواندنش کردم. در مقدمه اش به اسم عجیبی برخوردم. جمله بندیهایش دقیقا یادم نیست اما در مقدمه اشاره ای به وب لاگ طلی و موحی داشت و من در خواب کلی خوش به حالم شد.
الان مدتیه خوابهای عجیب و غریب زیاد میبینم و این هم یکی از همون عجیب و غریبها بود.
دو- به نظر شما برای در اومدن از زندگی یکنواخت چیکار باید کرد؟ نمیخوام از این شعارها بدم که آره وای زندگی یکنواخت شده! من تفریح میخوام یا فلان چی! نه! از این شعار ها نه. وقتی زندگی خودمو میارم رو کاغذ به این نتیجه می رسم. نه خوندن کتابی نه رفتن سینمایی(اینها بعد فرهنگی اش) نه رفتن به دشت و دمن و کوهی چیزی. خیلی هم دوست دارم یه مسافرت برم ترجیحا خارجی!(چه پر ادعا!!) اما نه مجوز از طلی دارم و نه کارت معافیت. قوربون دست تک تکتون راهی در نظر دارید به ما هم پاس بدید مخصوصا از طرف کسانی که مثل من هستند و البته با تجربه تر. آره قوربونش!
سه- اون زمانی که طلی رو میشناختم و دل کمی به تاپ تاپ براش افتاده بود همیشه خیال میکردم اون در مقطع پیش دانشگاهیه و امسال تابستون هم کنکور میده و خلاص! کلی هم برنامه تنظیم میکردم. اما هیچوقت یادم نمیره وقتی فهمیدم سومه کلی خورد تو ذوقم! چون برنامه ها همه به هم خورد. البته اینش مهم نبودا! مهم دوری و نبودنشه که خب بعضی اوقات خیلی اذیتم میکنه! اون هم خیلی تر از من اذیت میشه اما چه کنیم دل که عاشق شد و به تالاپ تالاپ افتاد دیکه سوم و چهارم و پنجمش مهم نیست و باید تحمل کرد. جریان همان جریان آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته است!(امیدوارم بدون غلط املایی نوشته باشم).
پ.ن: این را بیشتر برای راشنو عزیز نوشتم تا جواب سئوالش را بدهم که پرسیده بود کنکور ۸۴ یا ۸۳؟ امیدوارم جوابش را گرفته باشد. کنکور ۸۴. البته ما دوست داشتیم همین الان کنکور میداشت!