بدشانسی های زنجیره ای باعث شد تا روال مطلوب اینجا دچار تزلزل بشه! اول مریضی طلی که خوب به خیری گذشت و بعد بدون کامپیوتر شدنش که کلی موجب حالگیری شد و  فکر کنم تاثیرشو تو این صفحه نو پا حتما خواهید دید.  واقعا خوب شروع کردیم اما حالا انگیزه در حد زیر صفره!! اونچه که مشخصه متاسفانه کمرنگ تر شدن حضور طلی در اینجاست که خیلی موجب حالگیری شده.

 

جدای همه این بدشانسیها گندی هم که من زدم قوز بالاقوز شد. پریروز ظهر که خواستم از وضعیت بروبچس مطلع بشم و به دلیل قلمبیدگی در قلب یه دیالوگ عاشقانه راه بندازم به همراهش زنگ زدم و از بدبیاری من برای اولین بار در تاریخ دوستی ما باباش گوشی رو برداشت و من هم جاتون خالی از هول حلیم افتادم توی دیگ و لال شدم! باحال تر اینکه بعد از اینکه سریع قطع کردم گوشی رو خاموش کردم که مبادا زنگ بزنه و رد منو پیدا کنه! خلاصه این شد که موبایل طلی هم به دلیل طوفانهای غیرت و شکایت مدعی العموم توقیف شد و ما را از  رحمت اس ام اس محروم ساخت و مخابرات را ورشکست نمود!

 

 

البته در لا به لالی این بدشانسی ها چند خبر توپ و اتفاق خوشگل هم افتاد که بماند برای خودم و خودش!(با عرض شرمندگی).

 

 

اطلاعیه مهم-  بدینوسیله اینجانب آقا موحی اعلام میدارد در حال نگارش یک مقاله تحلیلی انتقادی در مورد پیامد غیرت در جامعه مدنی و ساز و کار مبارزه با آن میباشم که به زودی در همینجا به تمام علاقمندان عرضه خواهد شد. با تشکر.

امروز نوبت طلی بود که اینجا بنویسه اما مریضی و درد نذاشت. خونه بدون خانوم خونه معنی نداره. اینو هر وقت که مامان به سفر می رفت میفهمیدم! همه شلخته میشدیم. خونه روح نداشت و همه چیز بهم ریخته میشد. حالا هم دقیقا چنین حسی دارم. اصلا اینجا برام سنگین شده و فقط به خاطر قولی که به طلی دادم که حتما به روز میکنم  اینجا هستم.

 

از دیشب مثل اینکه حالش بد شده و درد میکشه و وقتی به درد و زجرش فکر میکنم تنگی نفس میگیرم شل میشم و نمیتونم حرکت کنم. وقتی تصور میکنم که طلی پر انرژی روی تخت تو اتاقش دراز کشیده و درد رو تحمل میکنه  برام عذاب آوره. کاری هم از دستم بر نمیاد. نه میتونم برم پیشش تا ببینمش و  نه میتونم خوبش کنم. وقتی به این فکر میکنم که چرا نمیتونم ببینمش میخوام گر بگیرم. ای کاش میتونستم سرمو بزنم به دیوار. چه میدونم یه جوری که سبک بشم. اما هیچ کاری نمیشه کرد! ...

 

البته گلگی من ازش که چرا قرصهاشو به موقع نخورده و  خودشو به این روز انداخته  سر جاش هست اما الان وقت اقامه دعوا نیست. دوست دارم همین الان خوب بشه اما شاید انتظار زیادی باشه پس خدا کنه زود تر خوب بشه! شما هم براش دعا کنین تا زود تر  بیاد آخه این خونه بدون طلی تاریکه.

فلاش بک ۱

خیلی دوست دارم اونچه که از اول بین من و طلی گذشت رو یکی یکی با هم مرور کنیم. یکی از اتفاقات و بحثهایی که ما در اوایل ارتباطمون داشتیم این بود که سعی کنیم به خاطر زیاد عاطفی بودن طلی خانوم رابطه عمیق عاطفی نداشته باشیم. هر وقت هم صحبت از این مساله میشد من  که جزو خنگولان دو عالم هستم در حالیکه  با قیافه حق به جانبی زیر چانه مبارک را میخاراندم  با خودم میگفتم یعنی چی خوب؟ مگه میشه در رابطه ای که صد در صد منشا عاطفی داره  اصل بیس رو رعایت نکرد؟

 

تا یادم نرفته به سر سختی طلی هم اشاره ای کنم که  خیلی آسون تن به دوستی با من نداد. و حق هم داشت و میگفت چون خودشو میشناسه به خاطر زیاد عاطفی بودن سریع وابسته میشه.و بعد برایش مشکلاتی ایجاد میشه. البته اون با سیستم من آشنایی نداشت  چون یکی از مشکلات جامعه ما  سواستفاده هایی که پسر و دختر از  هم میکنن و همین بی اعتمادی اونهایی رو که میخوان قانونمند تر و  بی شیله پیله زندگی کنن رو به ثمر میاره.  و من هیچوقت در خط دودره بازی و سو استفاده نبودم. و دنبال کسی میگشتم که باهاش یکی باشم. و خوب بعد از اینکه طلی با من بیشتر آشنا شد و  جدیت منو فهمید با من همراه شد.

 

 

یادمه همون اوایل که با هم حرف میزدیم و از دلتنگی حرف میزدیم و یا برای دیدن همدیگه پر پر میزدیم من همیشه به شوخی میگفتم طلی! ما اصلا رابطه عمیق عاطفی نداریم!! و کلی سر این قضیه با هم میخندیدیم.

 

 

راستش چون با توجه به وضعیت طلی و اینکه باید درس بخونه تا وضعیت دانشگاهش روشن بشه بی تعارف  نگرانم چون تو روند تحصیلی اش خیلی تاثیر گذاشتم و براش مشکل ایجاد کردم. حالا بعد از تعطیلات عید قرار گذاشتیم که کمی سر این قضیه جدی تر باشیم و خیز بزرگی برای کنکور بر داریم. البته من  یک کاتالیزور  و مشاور و انگیزه هستم که امیدوارم  بتونم نقش خودمو خوب و درست بازی کنم. برای ما دعا کنید که این روزها رو به خیری و بی دردسر بگذرونیم.