نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد!با اینکه سوژه های خوبی تو این مدت از ذهنم گذشته اما با یه بی تفاوتی حاد در زمینه نوشتن روبه رو شدم. حتی تو خوندن هم تنبل شدم. خیلی دوست دارم بدونم چرا! اما هرچی زور زدم نفهمیدم!
***
پ.ن :
اندکی رویا هم بد نیست! این مطلبو واسه
وارش نوشتم. خودم خیلی ازش خوشم اومده!
فکرشو بکن الگانسه رو ببری و واییییییی...
ببینم میذاری با الگانست یه عکس بندازیم؟!
سلام.خوبی؟نذار دچار روزمرگی بشی.خب؟
به نظر میاد که تو محی باشی!
آقا بگین کی به کی هست دیگه!الان من کلی فکر کردم تا فهمیدم(دروغ گفتم اصلا هم فکر نکردم)
دیگه خانمتون خوبن؟
بچه ها تون خوبن؟
دیگه همسایه ها خوبن؟ والا منم با کمبود سوژه مواجه شدم انگار!
منتق درسته یا منطق ؟؟؟؟؟ انگــــار جدی جدی سر حــــال نیستی ؟
"aghayane parande"
5shanbe
8shab
cinema iran
anzali
سلام.
اندکی روبای زیاد!!!
منم گاهی اینطور میشم. ذهنم پر از سوژه اما قلمم قاصر از نوشتن. نگران نباش یه حس زودگذر که خودش میره دنبال کارش.
آخ آخ درکت می کنم زیــــــــــاد....الگانس رو هم خوندم کلی خوشم اومد!
سوژه هایی که همه ما داریم و بعضی اوقات فقط از کنارشون خیره میگذریم . نوشتن یعنی به خاطر داشتن !!!!!!
سلام خوبی؟ چه خبرا؟ امیدوارم این روزها حال شما دو تا بهتر از حال ما دو تا باشه . به طلا خانوم سلام برسون . هر چند خیلی وقته که ما رو از یاد بردن.
طلی و محی عزیزم سلام...خوب هستید....چه خبرا؟....بابا بیوفایی ....بیوفایی ....دل من از غصه داغون شده ها.....دیگه سراغی از ما نمیگیرید....دلم واستون تنگ شده ها......مواظب خودتون باشید......منتظرتونم....تا بعد....
عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان .
عشق معیارها را در هم می ریزد ، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود .
عشق ویران کردن خویش است و دوست داشتن ساختنی عظیم .
عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن سرچشمه می گیرد .
عشق قانون نمی شناسد ، دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه ای از قوانین طبیعی است .
عشق فوران می کند چون آتشفشان و شره می کند چون آبشاری عظیم،دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه بر بستری با شیب نرم .
عشق ، دق الباب نمی کند ، حرف شنو نیست ، درس خوانده نیست، درویش نیست،حسابگر نیست ، سر به زیر نیست ، مطیع نیست، دیوار را باور نمی کند ، کوه را باور نمی کند ، گرداب را باورنمی کند ، زخم دهان باز کرده را باور نمی کند ، مرگ را باورنمی کند.
من و تو میدونیم عشق چیه...مگه نه
می گذره درست می شه
سلام.
چرا شما نمی نویسید!!!
من چند بار سر زدم!!!
سلام......ایشالا حس نوشتن بیادش.. من آپ کردم.خوشحال میشم بهم سر بزنید و نظرتونو بهم بگید... موفق باشید... یا حق...
من اون موقع درکت می کردم اما تا اونجاش که ۵ روز گذشت...بیشتر از ۵ روز ننوشتن واسه من دق میاره شما دو تا رو نمی دونم....تو رو خدا بیاین حداقل بگین که سالمین
اِه
سلام ممنون که به ما سر زدین از اینکه من خیلی دیر جواب دادم ببخشید.در ضمن وبلاگ خیلی قشنگی دارین...بازم به ما سر بزنین
کجـــــائید ؟؟؟؟؟؟
زیبا بود اما ای کاش روزمان در لابلای صفحات تقویممان رنگ و بوی تکرار نگیرد موفق باشی دوست خوبم
روز را قبای شب می پوشم از آنکه عریان دیدنش را توان ندارم و قبا را با تیغ صبح می درم.....از آنکه پنهان شدن و پنهان دیدن را طاقتم نیست......
ای بابا